امضای تختی
تختی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن به همراه امامعلی حبیبی نخستین مدالهای طلای تاریخ ورزش ایران در بازیهای المپیک را کسب کرد. او با یک مدال طلا و دو مدال نقرهٔ المپیک، دو طلا و دو نقرهٔ قهرمانی جهان و یک طلای بازیهای آسیایی در فهرست برترینهای قرن فیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد.[۳] وی یکی از سه کشتیگیر ایرانی (در کنار امامعلی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شدهاست.[۴] مزار تختی در ابن بابویه شهر ری واقع شدهاست.[۵]
بازوبند جهانپهلوانی غلامرضا تختی، اهدا شده به موزه رضوی .؛ مشهد
محتویات
۱زندگی
۱.۱تبار
۱.۲سالهای نخستین
۱.۳جوانی و ازدواج
۲مرگ و ابهامهای آن
۲.۱خودکشی یا قتل؟
۲.۲تنش با حکومت پهلوی و ناکامیها
۲.۳ایدهٔ قتل توسط ساواک
۲.۴طرفداران ایدهٔ خودکشی
۳دوران ورزشی
۳.۱استادان
۳.۲مقامها
۳.۳رکوردها
۴فعالیتهای سیاسی
۵فعالیتهای اجتماعی
۶پس از مرگ
۷مرگ شهلا توکلی
۸آلبوم تصاویر
۹جستارهای وابسته
۱۰پانویس
۱۱منابع
۱۲پیوند به بیرون
زندگی
غلامرضا تختی در جنوب تهران متولد شد. «رجب خان» (پدر تختی) متولد ۱۲۷۵محلهٔ دروازه غار تهران و مادرش از خانوادهٔ سنتی تهران بود.[۶][۷]
با تبدیل شدن وی به یک «قهرمان ملی»، گاه داستانهایی دربارهٔ او گفته میشود که لزوماً صحت تاریخی ندارند.[۸] در ایران از تختی به عنوان «جهانپهلوان» یاد میشود. کتابهای زیادی در وصف او تألیف شدهاست، فیلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، حتی تندیسی از وی ساخته شده و در میدان تجریش در شهر تهران نصب شدهاست. به افتخار او هر ساله به بهترین کشتیگیران ایران «جایزه غلامرضا تختی» اهدا میشود.[۸] تختی در طول زندگی خود به کارهای عامالمنفعه پرداخت و خدماتی به محرومان کرد. او عضو جبهه ملی ایران بوده و در نهضت ملیشدن نفت در ایران فعالیت داشت.[۱][۸]
تبار
حاج قُلی، پدربزرگ غلامرضا تختی، در محلهٔ خانیآباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار شناخته شده تهران بود. در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانیآباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، یخچال دار ورشکسته بود که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت (زمینهای یخچال ارباب رجب دقیقاً از راهآهن میگذرد که حکومت رضاشاه برای احداث راهآهن زمینهای ارباب رجب را مصادره میکند).
سالهای نخستین
غلامرضا تختی ۵ شهریور ۱۳۰۹ در محلهٔ خانیآباد در جنوب تهران به دنیا آمد. او دو برادر و دو خواهر داشت که همهٔ آنها از وی بزرگتر بودند. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و پس از گذراندن اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران ترک تحصیل کرد. تختی همراه کار، به ورزش زورخانهای و کشتی نزد پهلوان سید علی حقشناس پهلوان اول ایران و پایتخت میپرداخت.[۹] او در سال ۱۳۲۷ به خدمت سربازی رفت و در ۲۵ مهر همان سال در اداره راهآهن استخدام شد. وی پیشینهٔ کار در شرکت نفت مسجد سلیمان را هم داشت.[۵]
جوانی و ازدواج
او در تاریخ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد (در برخی سایتها به اشتباه تاریخ ۳۰ بهمن ذکر شده که این موضوع با توجه به تولد بابک در شهریور ماه سال ۱۳۴۶ موجب گمانه زنی اشتباه شدهاست).[۱۰] حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ به دنیا آمد.[۵] یکی از جاهایی که تختی همیشه میرفت، گلفروشی رز نزدیک چهارراه تختجمشید (طالقانی کنونی) بود. تختی گلهای باغچهٔ خانهاش را میچید و دسته میکرد و میبرد گلفروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آنجا میافتاد، مردم دور و برش را میگرفتند و با او گرم حرف زدن میشدند. تختی هم میخواست مهربانی آنها را جبران کند. همین بود که از دهتا دستهٔ گل، یک دسته هم به گلفروشی نمیرسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت میرفت گلفروشی. میگویند بچه مدرسهایها میآمدند تکیه میزدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری میگرفتند. گلفروش حرص و جوش میخورد و از تختی میخواست که خودش را از بچهها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمیکرد و میگفت: «مردم برای دیدن من آمدهاند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»[۱۱]
یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بودهاست. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمیانگیزد که بازیگر سینما بشود. فردین به او میگوید: «بلور بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتی پیشنهاد میدهند در فیلمهای تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل میدهند. میگوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بود و با سختیها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم.»[۱۱]
مرگ و ابهامهای آن
محمود شیرزاد گمان میکند که احتمال دارد تختی از روی نمایشِ پهلوان اکبر میمیرد «قصّهٔ مرگش را . . . پرداخته باشد یا داستانِ نمایش بر مرگِ این ورزشکارِ مصدّقی حمل شده باشد . . . .»[۱۲]
تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیتنامهاش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود.[۳] دربارهٔ دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد.[۱۳]
خودکشی یا قتل؟
براساس اخبار منتشره در روزنامههای اطلاعات و کیهان ۱۸ دی ۱۳۴۶ غلامرضا تختی به خاطر وجود اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی[۱] خودکشی کردهاست.[۱۴] از انگیزههای ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامیهایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده میشود.[۱۵] با این حال عدهای از دانشوران مرگ وی را مشکوک میدانند. این عقیده که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رساندهاست، در بین مردم وجود داشتهاست.[۸]
علی شاهمحمدی کارگردان مستند «شهسوار» دربارهٔ زندگی تختی، در این باره میگوید: «در این فیلم هم به صورت مستند و هم به صورت دراماتیک به زندگی تختی پرداختهام و سوال اصلی فیلم بر این محور است که تختی خودکشی کرد یا کشته شد؟ در پاسخ به این پرسش، برخی افراد در این فیلم با دلایل متقن و موجه میگویند که تختی خودکشی کرده و برخی هم با دلایل متقن و موجه دیگری میگویند که تختی به قتل رسیدهاست. هیچ رجحانی میان این افراد و دلایلی که برای نظرشان ذکر میکنند در مستند وجود ندارد و قضاوت در این باره را به عهدهٔ خود مخاطب گذاشتهایم، به این دلیل که خود ما هم از این دلایل قانع نشدهایم.»[
منبع:wikipedia